هستی من امیر حسین

سال نو مبارک

پسر عزیزم دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمر جاویدان بماند خدا را میدهم سوگند بر عشق هر آن خواهی برایت آن بماند به پایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند دوستان عزیزمان: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم ستاره بختتان بالا سپیده صبحتان تابناک سایه عمرتان بلند ساز زندگیتان کوک سرزمین دلتان سبز سال جدید مبارک بهار بهترین بهانه برای آغاز و آغاز بهترین بهانه برای زیستن است.سال خوبی داشته باشید. ...
26 اسفند 1389

عکس قند عسل با لباس بدمنیش

                     اینم عکسای پسملیم که با هزار زحمت گرفتم هر کاری میکردمیه جا نمینشت اصولا موقع عکس گرفتندوست داره دوربین و بگیره منم مونده بودم چکار کنم که یه دفعه دیدم  به کلید برق چشم دوخته و روشن خاموش میکنه سریع چند تا عکس گرفتم که از اون چند تا این ۴ تا واضح افتاده .ماشالله به  قند عسل. ...
25 اسفند 1389

بازی جالب تو

                                                 پسر  قشنگم سلام .امروز که داشتم کمدتون و تمییز میکردم تو هم مشغول بازی با اسباب بازی ها بودی که یهو صدای گریه ات بلند شد   منم برگشتم ببینم چی شده دیدم داری با این اسباب بازی های در هم رونده که شکل لیوانه ور میری و هی داری سخت تلاش میکنی تا  بذاری تو هم دیگه وقتی که نمیتونستی  جیغ میزدی .مامانم اومدم و کمکت کردم  و ...
25 اسفند 1389

بهانه ي دوستي

  قصه : هميشه موقع رد شدن حلزون كوچولو ، از كنار چمنزار ، دو تا مورچة كوچولوي شيطون مسخره اش مي كردند و به خاطر آرام حركت كردن و خانه اي كه در پشتش حمل مي كرد به او مي خنديدند . حلزون كوچك از دست مورچه ها ناراحت بود ، اما به اين كار آنها عادت كرده بود . مورچه ها يكصدا مي گفتند : « هيچ حيواني به آرامي حلزون راه نمي رود ، او آنقدر كند است كه نمي تواند از دست دشمنانش فرار كند ، بچاره حلزون ... هـ هـ هـ چه خانة زشت و پيچ در پيچي دارد ! » روزها گذشت : يك روز كه باران شديدي در چمنزار باريدن گرفته بود و خانة تمام حشرات كوچك خراب شده بود ، حلزون به آرامي در خانه اش خوابيده بود ، اما با ديدن دو مورچة شيطان بيرون آمد و سراغ ...
23 اسفند 1389

شعر لی لی حوضک

پسر خوشگلم وقتی کوچولو تر بود واسه اش شعر میخوندم و جالب اینجا بود که وقتی دو سه بار تکرار میکردم بار اخر خودش دستم و باز میکرد  یعنی اینکه مامان بخون برام و وقتی ام میخوندم و میخواستم رو دستش امتحان کنم به انگشت اولی نرسیده دستش و میبست.داداششم خیلی این شعر رو دوست داشت  تا  میخوندم می دویید می اومد تا با هم بخونیم الان که امیر حسین جان  تا شعر و میخونم میاد و دستش و باز میذاره و منم میخونم تازه جالب اینجاست با اون انگشت کوچولوش با من همکاری میکنه. شعر لي لي حوضك : * لي لي حوضك / ني ني اومد آب بخوره افتاد تو حوضك / اين ميگه واي و واي و واي كجايي دختر / پسر ؟ (انگشت كوچك ) / اون ميگه مريض نشي ؟ بيا بيرون زودتر (ا...
22 اسفند 1389

نسیم بهاری.

نوروز از دیروز تا امروز تاریخچه نوروز یکی از کهن‌ترین جشن‌های به جا مانده از دوران باستان است. خاستگاه نوروز در ایران باستان است و هنوز مردم مناطق مختلف فلات ایران نوروز را جشن می‌گیرند. زمان برگزاری نوروز، در آغاز فصل بهار است. نوروز در ایران و افغانستان آغاز سال نو محسوب می‌شود و در برخی دیگر از کشورها تعطیل رسمی است. منشا و زمان پیدایش نوروز، به درستی معلوم نیست، اما این جشن، قدمتی سه هزار ساله دارد و قدیمی‌ترین آیین ملی در جهان به شمار می‌رود. در برخی از متون کهن ایران ازجمله شاهنامه فردوسی و تاریخ طبری، جمشید و در برخی دیگر از متون، کیومرث به‌عنوان پایه‌گذار نوروز معرفی شده است. ابداع نوروز در شاهنامه، بدین صورت روایت شد...
22 اسفند 1389

مي تواني او را مادر صدا کنی

سلام پسر عزیزم. چند وقت پیشا مطلبی در مورد مادر تو مجله ای خونده بودم که خیلی زیبا بود اما وقتی وب براتون درست کردم دسترسی به اون مجله نداشتم اما الان خیلی خوشحالم که اون مطلب و تو وب دوستان پیدا کردم و اینجا برای تو که عزیزترینم هستی میذارم.                      مي تواني او را مادر صدا کنی کودکي که اماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسيد. مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد اما من به اين کوچکي بدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد : از بین تعداد بسياري از فرشتگان من يکي را براي تو در ن...
22 اسفند 1389

دلنوشته

        سلام خوشملم.مامانی عزیزم.بعد از اون اتفاق وحشتناک   یک هفته ای با سر ماخوردگیتون درگیر بودم نمیدونید چه هفته بدی داشتم دیگه رفته بودم تو  لک دلتنگی و بیحوصلگی و اصلا  حال و حوصله وبم نداشتم. اما حالا خدا رو شکر حالت خوبه سر ماخوردگیتونم خوب شده .بعد از چند وقت خرابی هوا و برف .. ">.هوای خوبی داریم و میبرمتون بیرون.تو هم که تو کالسکه اروم و قرار نداری و همش ورجه وورجه میکنی و هی میخوای برگردی و داداشت و ببینی. خیلی دوست داشتم به فروشگاه ها برم  میگن خیلی حراجی هست و جنسای عالی.  اما تنهایی نمیشه....بابایی سرش شلوغه و الانم که نزدیکه عیده و خیابونا هم شلوغتر ...
21 اسفند 1389

تو و جواد جون

سلام پسر قشنگم .این روز ها همه مشغول خرید عید و خونه تکونینی. ما هم  غافل نیستیم و یه پامون دنبال خرید عید و یه پامونم خونه تکونی و نگهداری از شما.تو هم که این روز ها جیز های جدید یاد میگیری و من و بابا رو با حرف های تازه غافلگیر میکنی .تو این هفته مامان جون و بابا جون و خاله مهدیس و جواد جون اومده بودن پیشمون.و شما کلی خوشحالی کردین   .وقتی اومدن تو بازم از اون روش خودت واسه لوس کردن استفاده کردی و سرت و گذاشتی پایین و با جیغ زدن های کوجولو مثل یه جوجه   دو بار   از این ور اتاق میرفتی اون ور اتاق و تو همین فاصله دوییدن جند بار میخوردی زمین و ما هم هی میخندیدیم.   بع...
21 اسفند 1389